سيمين بهبهاني دور مي ريزد، در تالش آنرا چفت و جور...؟!


سيمين بهبهاني دور مي ريزد،

در تالش آنرا چفت و جور...؟!

مدتي است از ما انتقاد مي كنند و سخت هم گله گذارند كه «چرا نقد شعر نداريد و به شعر تالش نمي پردازيد؟ » و عزيزي صفحه يي از جريد محلي هشتپر را اسكن كرده براي مان ايميل نموده كه در آن غزل «بگذار بميرم » از سيمين بهبهاني همراه با غزل «هـ . ش» و در بالا با توضيحاتي كه از شگفتي ها به حساب مي آيد، سخت از ما گله گذاري نموده كه ببينيد؟! باز دوستي ديگر با برجسته كردن صفحه ي شعر همان شماره را كه حتا تقليد هم نمي توان به آن گفت به ما ياد آور شدند كه [...] و دهها نمونه از اين موارد و به تازه گي ها بيشترهم شده است . تاجايي كه يكي دو هفته ي قبل به شمال رفته بودم همين موارد را دوستان از بنده مي خواستند.

دوستي چه زيبا گفت :« ... واژه ي تالش شده است منبع [...] براي اين جوان . هرماه با نوستالژي خاص خود ، اين بار به گورستان «سيد نيكي» رفته و با برجسته كردن سه قطعه عكس از مزار [هـ.ش]و گمان نكنم دلش براي تالش بسوزد و مي خواهد سر ماه صفحات اش را پر كند و با تبليغ اين چنيني جريده اش را روانه بازار كند.»

به همه ي دوستان حق مي دهيم .چرا كه تالشيم ومي بايستي به تالش بپردازيم . شعر تالش را نقد كنيم همه ي اين موارد را مي پذيريم . نقد هايي ست كه به ما وارد است. اما دوستان به ما هم حق بدهيد . به كدام شاعر بپردازيم ؟ كدام شعر را هدف قرار دهيم ؟ كدام موضوعي را كه حداقل سي درصد با ادبيات اقوام نزديك باشد بررسي كنيم؟

ما از غلامحسن عظيمي نقد مي نويسيم . چون كه مي دانيم شعرش شعر مدرن است . زبانش ، زبان امروزي ادبيات معاصر . اگر وقتي برايش صرف مي كنيم هدر نمي رود. چه بسا با همين نقد كردن شعر وي ، چيزي هم عايدمان مي شود و در بهره وري از شعر تالش ، در آينده به نفع قوم مان از آن استفاده ببريم .

ما به استقبال شعر شعراي اقوام ديگر مي رويم . به خاطر اينكه حرفي براي گفتن دارند. اما در تالش به كجا پناه ببريم ؟ آيا نشريه ي تخصصي دارد ؟ البته اين دليل نمي شود كه تالش شاعر ندارد. شاعران برجسته و تاثير گذاري هم داريم و چون اجازه نداريم يك به يك ، نامشان را در فضاي مجازي ببريم ، اگر نشريه تخصصي در تالش وجود داشت صددرصد در همان نشريه آثارشان را به نقد مي نشستيم .  

امروز يكي آمده در تالش مي گويد ، بدعت آورده ام . خُب . ما مي گوييم مبارك است ! مانيفست اش گو؟ بيانيه اش كجاست؟ با چه ادله اي ؟ اينكه هر ساله نام اش را عوض كنيم ودر جريده اي كه تنها در يكي دو شهرستان و در بين جوانان دست به دست توزيع مي گردد نمي تواند محكمه پسند باشد. چون جوانان مي دانند سردبيراين جريده حفاظ خوبي برايشان خواهد بود و اجازه نمي دهند تا كلماتي كه در جريده نشسته اند به تحليل برود. اين مي بايست در بين ديگر اقوام به داد ستد فكري گذاشته شود. بر روي آن نقد صورت گيرد و هر يك از بندهاي مانيفست اش مشخص گردد.

همانند رحيم چراغي. بدعتي گذاشت و نامش را بر سرزبان ها انداخت بنام «هساشعر» تا به امروز چندين كتاب در رابطه با آن به چاپ رسانده است. چندين ويژه نامه توليد نموده ، پي اش را گرفته و در جرايدي از جمله چيستا ،‌كِلك، و.... در كتاب جامع نوروزي علي دهباشي آمده است . در مجله ي ارمغان جنوب آمده است . در مجللات سراسري و كثيرالانتشار كشور آمده است. در ماهنامه مهر آمده است . در استان هاي ديگر دست كم هر استاني يك نقد برايش نوشته شده است . حال استان قزوين را جدا مي كنيم تا نگويند شمسي پور با او رفاقت داشته و نشريات قزوين در تيول او بوده است . در خوزستان چه ؟ ‌در شيراز چه ؟ در مازندران چه ؟ در خود شهر رشت با آن همه جرايد رنگارنگ كه هريك به نوبه ي خود دهها كه چه عرض شود صدها بار نقد و نظر نوشته اند و اين «هساشعر» وبدعت رحيم چراغي در كشور در درون ادبيات معاصر داراي شناسنامه شده است . در ضمن اين شاعر پرتلاش گيلاني برايش مانيفست نوشته و بندها به آن افزوده ،‌ شرح ها داده و صدها صفحه به آن اختصاص داده است و هنوز هم يك تنه از آن دفاع كرده و مي كند.

وقتي كه يك غير تالش محترمي پيدا مي شود در صفحه ي روزنامه ي كثيرالانتشار ايران  با بهره وري از خود جوانان تالش، شاعر ماسال را روستايي بنامد  كه فراتر از روستا و محل خود يا تالش سر بر نياورده است ، چرا قلمي پيدا نشد تا با همان كلمات«دَدْيِس» و يا ديگر نامها آن توهين را پاسخ دهد؟ بايد بپذيريم ، رحيم چراغي بود كه فراتر از جرايد محلي تالش ، شاعران تالش را ديد و شعرشان را به ديگراقوام شناساند. آنهم بر مي گردد به دانش شعري اقوام . اين «دَدْيِس» چرا پاسخ درخوري نداشت؟ كه هنوز هم دير نشده به همان مقدار توان چراغي نه ، نيمش را آيا مي توانند فراتر از نشريه محلي تالش «روبرونگاه » كنند؟ در واقع چراغي با عملكردش به نوعي پاسخ آن غير تالش را نيز داده است . نه اينكه ما ده سال قبل گفتيم :«باياتي» و اين باياتي سابق داراي رديف و قافيه بود . خُب در اين يك دهه ، رديف و قافيه اش به كجا رفت ؟حال مانيفست اش بماند كه تاكنون حتا يك صفحه از آن نديده ايم ؟.چند نشريه به استقبال باياتي ها آمدند؟ چند قوم همچون بدعت رحيم چراغي به پيشوازش شتافتند؟ چند نقد از طرف بزرگان شعر براي آن نوشتند ؟ اگر به كارنامه چراغي رجوع شود ، آنها كه براي بدعت اش قلم فرسايي كرده اند، اكثرن از بزرگان ادبيات معاصراند.

از اساتيد محترم تالش سؤال مي شود در طول اين ده سال به غير از اين نشريه محلي هشتپر كه شرحش در زير خواهد آمد آيا جرايد ديگري به استقبال اين باياتي ها آمدند؟ شايد گفته شود در تالش جرايدي نبود. اما حلقه ي اكبر اكسير جريده اي هم در كنارشان دارند تحت عنوان خط آخر، كه مي شد يك ويژه يي با همان امتياز منتشر نمود تا فرزندان ديگر اقوام نيز به استقبال آن مي آمدند . يا تردش مي كردند و يا با دلايلي اين بدعت را مي پذيرفتند. اين چه بدعتي است كه بعد از ده سال تازه نامش عوض شده و گذاشته شد[...]؟ باز جاي پرسش است؛ اين بدعت جديد كه از استادي خواسته شده تا نامش را اصلاح كند اين ورچاشت قبل از نهاراست يا بعد از نهار؟ كه اصل شعر خود نهار يا شام به حساب مي آيد.كه در واقع شعر نيز غذاي روحي انسان محسوب مي شود.آيا نمي بايست استادي كه اين شعر را بازسازي نموده حداقل در يك صفحه براي تنوير افكار عمومي خصوصن اهل قلم تالش توضيح بدهد؟.چرا كه اين شعر اقوام است و اين نگاه كردن به روبرويي كه مي خواهد ما را به آن سمت سوق دهد ، چند مقاله در رابطه با آن نوشته شده است ؟ چند كتاب درباره اش چاپ شده است ؟ يك بند از بيانيه هايش را دوست داريم در همان حلقه اكبر اكسيرببينيم  كه وقتي خواست كتاب فرانويش را منتشر نمايد براي آن اول از همه مانيفست نوشت و در سطح كشور انعكاس دادو نوشتند:«اين ماستي كه مي بينيد ترش و شيريني اش را در اين سطرها مي توانيد مزمزه كنيد» آيا غير از اين است ؟

آن استادي كه آمده نام جديد «باياتي»ها را عنوان كرده آيا خود به اينهايي كه به تازه گي به نام اين بدعت سردبير جريده آن را چاپ نموده قبول دارند؟آيا حاضرند دو نمونه از آنها را به نام خود چاپ كنند؟ اصلن حلقه ي اكبر اكسير تا چه اندازه به اينها نمره خواهند داد؟از آن گذشته نامي كه اين استاد برايش برگزيده ، براي خود چراغي «هسا شعر» فرستاده در بين آنها چند نمونه انتخاب شده است؟ يعني پذيرفته كه بدعت چراغي شعر است ؟ يعني اگر آنچه را كه چراغي برايش چاپ نموده در كنار آنچه كه امروز با اين نام دارد در اين جريده ظهور مي كند ـ كه در اصل توهين به شعرهاي خودش است  كه چراغي برايش به چاپ رسانده است .

چون مي دانند در اين نشريه هيچ بازتابي در اين خصوص صورت نمي گيرد و در حفاظ محكمي قرار دارد شايد سوالات بي پاسخ بمانند. اگر غير از اين است بسم الله در جرايد ديگر به چاپش برسانيد تا  اين آزادي را ديگر شاعران  تالش نيز داشته باشند. شايد مانيفستي بعدها ارايه شد كه اين استاد بتواند با سرافرازي تمام شعرش را از چراغي پس بگيرد و در اين قالب هم حرفي براي گفتن داشته باشد.هم به غير از اين جريده يي كه در هشتپر منتشر مي شود هم  سه چهار جريده ي پايتخت نيز به استقبالش بيايند . اين تا اينجاي كار.

نكته يي كه خيلي در آور است سردبير جريده يي كه به گورستان سيد نيكي رفته و خود هم نمي داند دنبال چه چيزي مي گردد. شخصيت ؟‌حرمت؟ پاسداشت شعر؟ و... كداميك؟ اگر آن پير عارف زنده بود شاعري به نام  غلامرضا عقلايي مي رفت به نزد او شكايت مي برد كه :«من يك كارگرم در تهران ساكنم . بخاطر هزينه سنگين پستي ، سال هاي سال است كه با پيامك موبايل براي جريده شعر مي فرستم . نه حوصله اش را دارم تمبر بخرم و نه روزمره گي زندگي اين اجازه را به من مي دهد تا وقتي برايش صرف نمايم . با همين روش نزديك به يك دهه است شعرهايم را براي چاپ در اين جريده پيامك مي كنم . سردبير جريده نيز اينگونه آنرا چاپ مي كرد.

حال جواني از راه رسيده و به تازگي شده است مسئول صفحه ي شعر . من كه شماره ي موبايل او را نداشتم و يا به زبان ساده او را نمي شناسم .شماي سردبيري كه مرا شاعرآن صفحه  ساخته و چهره نموده اي آيا از من اجازه گرفته اي شعرم را در صفحه sms با شمار 09190003752به چاپ برسانيد؟ كه حتا خود شماره در اين يك دهه براي شما تابلو شده است . نامم كه مشخص است . آيا در اختيار مسئول صفحه شعر قرار داده است و ايشان چاپ نكرده كه مي بايست باز اجازه گرفته مي شد.» آن پير عارف چه پاسخي به ايشان مي داد؟!

اينكه ما بياييم پشت چند بلوك قايم شويم و حلقه يي را نيز دور آن بگيرانيم كه چه؟ آيا آن پير عارف به اين عملكرد سر دبير راضي خواهد بود؟همانگونه كه بي اجازه عكس ها در اختيار تنوير افكار عمومي قرار گرفته است . شايد ايشان راضي به اين كار نباشد از وجاهت علمي و ادبي دوره حيات اش اينگونه بهره برده شود؟!

همانگونه كه يكي از شعرهاي ابتدايي و متوسط سيمين بهبهاني را كه در جواني سروده بود و حتا در مجموعه شعرهاي خود به صراحت نيز گفته آن را حذف و دور ريخته است و اين پير عارف حال در جواني خواسته با الگوبرداري از آن شعري بسرايد و سروده  و آنرا چاپ كرده است .آيا اگر امروز آن پير عارف زنده بود اجازه اين كار را مي داد؟ وقتي سيمين بهبهاني شعر را به دور مي ريزد و در مقدمه كتاب «جاي پا تا آزادي»كه انتشارات نيلوفر آنرا منتشر نموده نيز آورده و حتا اين غزل در آن مجموعه وجود ندارد.آنگاه گفته شود: «[هـ.ش] مي گشت در مقابل [...] غزلي انتخابي از شاعران [آن دوران] غزلي در همان وزن و قافيه مي سرودند».

يعني به صراحت تام داريم مي گوييم كه «هـ.ش» به تقليد شعرهاي شاعران مي پرداخت.آيا اين توهين به وجاهت ادبي آن پير عارف نيست؟ هانگونه كه گفته شد يكي از غزل هاي ابتدايي و روان سيمين بهبهاني كه خود آنرا به رسميت نشاخته است و اين غزل دركنارغزل تقليدي ،‌چه كمكي به آن پير عارف خواهند نمود ؟‌ آنهم با هزينه نمودن دانشگاه و...

باز اگر اندكي به شماره هاي قبل جريده بنگريم ،‌كه مي بايست اساتيد محترم اين سردبير را به قوم تالش آشنا نمايند كه خود مجذوب اين جريده شده اند. و لابد در شماره هاي قبل خوانده اند:

«شنيده ايم كه در برخي از شب هاي اخير در ساحل گيسوم توسط يك گروه فرهنگي نمايش به زبان تُركي(!) برگزار شده است . گفته مي شود اين نمايش شب هاي متمادي اجرا مي شدو... اخيراً نمايشگاه صنايع دستي و... توسط واحد فرهنگي اجتماعي [...] تالش در سواحل تالش و از جمله گيسوم بر پا شده كه اجراي تئاتر نيز بخشي از آنها بود»(ش 69ص12)

خُب . از آن اساتيد محترم سؤال مي شود ، اگر تالش ها در اردبيل ـ تئاتر به زبان تالشي برگزار مي كردند و يا فرزندان تالش صنايع دستي شان را در آنجا به نمايش مي گذاشتند و يا همين بدعتي را كه بعد از ده سال تازه تغيير نام داده در آنجا در جريده يي به چاپ مي رسيد و «تُرك»ها مي آمدند جلوي شان را مي گرفتند آيا ناراحت نمي شديم؟ يا در تبريز ، اروميه ، و يا ساير نقاط ايران چنين كاري صورت مي گرفت بايد منتظر چه بازخوردي مي مانديم ؟

چگونه است ما دوست داريم صداي موسيقي تالش در لرستان ، خراسان ،‌كرمانشاه ، بوشهر و... طنين بياندازد اما تحمل  شنيدن شعر و يا موسيقي آذري و يا گيلكان را نداشته باشيم. رحيم چراغي آمده 13شاعر تالش را معرفي كرده است .حتا در تالش انتشار كتابش را معرفي نكرده اند و نگفته اند همان استادي كه امروز براي شعر نام تعويض مي كند چهار صفحه ، چراغي به او اختصاص داده و به او حرمت گذاشته و حتا مسئول صفحه ي شعر آن جريده را ـ‌ آيا آن مسئول صفحه توانسته همان كلمه ي «هسا شعر» را كه شعرش با همان نام چاپ شده در صفحه ي مورد نظرش درج نمايد؟اگر چراغي همين پرسش را از آن جوان و جوانان دگر بپرسد به او چه پاسخي خواهند داد؟ لابد بايد بگويند ما اين واژه را قبول نداريم . خُب اگر قبول نداريد چرا همه شعر بنام«هساشعر» برايش فرستاده ايد؟امروز بايست پاسخگو باشيد. چرا كه فرزند يك قوم هستيد.

اگر يك زبان خاصي از شما سؤال كند ،‌ پاسخي در برابرش نداشته باشيد ،‌در وهله ي اول اين قوم تالش است كه زير سؤال خواهد رفت . چرا كه بر روي سفره ي آن قوم زبان خاص نشسته ايد ، و از آن لقمه بر گرفته ايد و آن لقمه نيز همان عكس هايي ست كه در آن كتاب دارد با شما گفتگو مي كند. اين چه منطقي است كه در تالش رواج پيدا كرده است ؟ اين را بايستي چه كساني اصلاح نمايند ؟ نه تنها اساتيد محترم ، خود را براي ارشاد چنين جواناني هزينه نمي كنند ، بلكه بر عكس ، مجذوب آن صفحات مي گردند.

به ناچار لازم ديده ايم از شعر دفاع كنيم و تجربيات خارج از تالش را حال كه جريده يي در تالش نيست كه مي توان در همان حلقه اكبر اكسير سوژه يي كه در پايين خواهد آمد را در حضور دوستان باز نماييم.  آن هم وقتي كارگري فاقد خواندن  و نوشتن است در يكي از روستاهاي قزوين به تقليد از حافظ بر خيزد. ولي ما يكي از كارهاي جواني سيمين بهبهاني را در تالش بر جسته مي نماييم همانند آنچه كه در زير خواهد آمد  كه مهمتر از همه ، جاي شگفتي خواهد بود.

«فصلنامه دروازه بهشت» يكي از فصلنامه هاي فرهنگي پژوهشي قزوين است كه به صاحب امتيازي  اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي آن استان همانند «فصلنامه فرهنگ گيلان» ما انتشار مي يابد. سردبيري اين فصلنامه پژوهشي را سال هاي سال است ـ‌ يعني از پيدايش آن تا به امروز استاد منصورخادم الشريعه ساماني  بر عهده دارد .هنوز هم استوار و پابرجا منتشر مي شود. وجود استاد ساماني عزيز كه يكي از رفقاي قديمي و صميمي خشتاوني نيز هست و حقير نيز از تجربيات گران سنگ اش  بهره ها برده ام كه در پاييز و زمستان 83 و در شمار 16-17 اين مجله پُرو پيمان مقاله يي چاپ شده بود كه از شگفتي هاي روزگار ماست .

زماني كه اين شماره در همان روزها چاپ شده بود يعني درست يك دهه ي پيش در منزلش براي دوستان ، همان مقاله مورد نظر را رونمايي نمود. و فرمودند:«...اين شاعر گمنام ،‌ابوالفضل مافي است . يكي از كارگرهاي ساده ي اهالي ارداق ،‌ روزها مي رفته زير دست بّنا ـ يا باغ باغداران را بيل مي زد و كارگري مي كردو شبها شعر مي سرودو فاقد سواد است . تنها مدت كمي در نو جواني يكي دو هفته يي را در مكتبخانه هاي قديمي ؛ كسره كسره فتحه تان و ضمه ضمه كسره تان  را ياد گرفته بود و متأسفانه همين چند ماه پيش به رحمت خدا رفت. و از قرار معلوم يكي از دبيران آن منطقه ، آقاي ناصر كاظم لو كه معلم ارداق بود ، ابوالفضل مافي ـ اين شاعر گمنام را كشف مي كند. و بر اساس نوشتار دفترش متوجه مي شود كه اين شاعر بيسواد سر حافظ را كلاه گذاشته است و با تبعيت از آن دفترشعري از خود بر جاي مي گذارد.و مي شود سوژه اي كه به صورت يك مقاله براي فصلنامه ي دروازه ي بهشت و...»

اما حداقل حسنش اين است كه او از حافظ تقليد كرده است نه به كارهاي جواني و ابتدايي امثال سيمين بهبهاني .آنهم كار گري كه نه مثل آن پير عارف كتاب شاعران را ديده بود ،‌نه دبير بود ، نه مؤلف كتاب بود، نه با بزرگان ادب دادو ستد قلمي داشت و نه هيچ چيز ديگر.صبح ها مي رفت زير دست بنا ملات مي گرفت و آجر پرت مي كرد و يا باغات محله را بيل مي زد.نه اينگونه برجسته شدن آنهم به نام قوم تالش . ايا هيچ مي دانيم با اين عمل با وجاهت ادبي اين پير عارف چه كرده ايم ؟ بنگريد:

***

تقليد از حافظ ، رند فرزانه شيراز

...  انس و الفت با ديوان حافظ ، سسب شده است كه در خلال ابياتش ، سايه تاثيرپذيري وي از حافظ به وضوح ديده شود . اكثر رديف ها و قوافي شاعر ، تقليدي است از قوافي و رديف هاي حافظ ، مطلع ابياتي از غزل هاي شاعر را با برخي از ابيات ، براي درك اين مطلب مقايسه مي كنيم:

شاعر:

اي عاشقان بخوانيد بر من حديث مستي / تا بيشتر بدانم آداب مي پرستي

حافظ:

با مدعي مگوئيد اسرار عشق ومستي                     تا بي خبر بميرد در درد خود پرستي

شاعر:

امشب اي ماه نبينم گل رويت چكنم                       دلم آويخته بر طرّه مويت چكنم

حافظ:

بي تو اي سرو روان با گل و گلشن چكنم                زلف سنبل چه كشم ،‌عارض سوسن چكنم

شاعر:

نسيم صبح نوازد گل بهاران را                          خبر دهيد زايام عهد باران را

حافظ:

رونق عهد شباب است دگر بستان را                   مي رسد مژده گل بلبل خوش الحان را

شاعر:

زهجر ماهرويان بي قرارم                                زدور چرخ گردون اشكبارم

حافظ:

زدست كوته خود زير بارم                                  كه از بالا بلندان شرمسارم

استفاده از لغات ، تعبيرات و اصطلاحاتي كه از دير بازبه نام حافظ رقم خورده است ، پرده ديگر اين تقليد محسوب مي شود. لغات و تركيباتي چون : جام جهان نما، دردي كش ، رقيب ، پيرمغان ، پير مي فروش ، پير خرابات ، مهوش، مي گلرنگ ، رند ، خرابات ،‌گلعذار ، مشكفام ، عربده جو، شمشاد قدان، مدعي و...

تقليد رندانه شاعر از رند شيراز به همين جا ختم نمي گردد ، وي قصد دارد از مضاميني بهره برد كه چندي پيش حافظ آن را به اوج زيبايي  خويش رسانده است . در زير به چند مضمون شعري ناب اشاره گردد:

الف : يكي از مضامين شايع ادب پارسي ، عدم راهيابي شاعر(عاشق) به حريم معشوق ، ميكده و هرجاي مطلوب اوست كه شاعر به نحوي زيركانه ، رقيب را پشت سر گذاشته ، به مطلوب خود مي رسد:

شاعر :

بر اندرون ميكده راهم نمي دهند   پروانه وار از سر ديوار مي روم

حافظ:

بر آستان تو مشكل توان رسيد آري   عروج بر فلك سروري به دشواريست

ب: اميد به سعادت و رستگاري در عين گناهكار بودن:

شاعر:

بگو مجرم به رقص آيد كه فردا          گدايان را پسندد شهريارم

حافظ:

واعظ شحنه شناس اين عظمت گو مفروش          زانكه منزلگه سلطان دل مسكين است

پ:نسيم  سحر و باد صبا نيز در شعر وي ، پيام رسان شاعر و پيام آور شادي است :

شاعر:

نسيم صبح نوازد گل بهاران را      خبر دهيد زايام ، عهدباران را

حافظ:

حافظ مريد جام مي است اي صبا برو     وزيد بنده بندگي برسان شيخ جام را

ت: بهره گرفتن از عمر و ابن الوقت بودن:

شاعر:

شتاب كن دمي از زمان عمر گذشت     مباش غافل ازين چرخ پير پر نيرنگ

حافظ :

هر وقت خوش كه دست دهد مغتنم شمار    كس را وقوف نيست كه انجام كار چيست

ث« انعكاس خيالي يا واقعي تصوير معشوق در جام مي :

شاعر:

عكس رخت فتاد به جام جهان نما     چون صيد در كمند گرفتار مي روم

حافظ:

ما در پياله عكس رخ ياد ديده ايم /اي بي خبر زلذت شرب مدام ما

ج: برتري دادن معشوق از جهات مختلف (قد ، زلف ، لب ، گسيو، ابروو...)به عناصر طبيعت:

شاعر:

حسرت برند گلها ازبوي مشكفامش        ماه فلك نهان شد از ماه گلعذاران

حافظ:

بنفشه طرّه مفتول خود گره مي زد     صبا حكايت زلف تو در ميان انداخت

چ: يكي ديگر از مضامين زيباي ادب فارسي ، تصوير ميخانه و تمام لوازم وابسته به هنرنمايي كرد است :

شاعر:

ميخانه ره گشوده بر روي باده فروش    كس پاي بر نخيزد ، مستند هوشياران

حافظ:

گر چنين جلوه كند مغبچه باده فروش       خاكروب در ميخانه كنم مژگان را

ح: ترجيح دادن جرعه اي از باده به رتبه شاهي و سلطنت دنيوي:

شاعر:

ساقي بيا كه رتبه شاهي و سلطنت / يك جرعه اي زباده گلگلون نمي شود

حافظ:

گل در برو مي بر كف و معشوق به كام است      سلطان جهانم به چنين روز غلام است

خ: تضاد هميشگي عقل و عشق (كه در آثار شاعران ديگر هم به وفور ديده مي شود):

شاعر:

سرمست جام مي نشود طالب خرد           كو عاقلي زعشق تو مجنون نمي شود

حافظ:

بس بگشتم كه بپرسم سبب دردفراق            مفتي عقل درين مسئله لايعقل بود

د: او نيز همچون حافظ ، دوست دار مي و ميخانه و فراگيري آداب مي پرستي است :

شاعر:

اي عاشقان بخوانيد برمن حديث مستي          تا بيشتر بدانم آداب مي پرستي  ميخانه را ببنديد اي دوستان خدا را            تا سوي خُم گشايم بهر نياز دستي

حافظ:

در ميخانه بسته اند اگر          افتح يا مفتح الابواب

ذ: توصيه شاعر به عدم دل بستگي به دنيا و روزگار:

شاعر :

اي دوست دل مبند به اين دهر فتنه جوي       بر وفق دل ، زمانه دگرگون نمي شود

حافظ:

مجو درستي عهد از جهان سست نهاد            كه اين عجوزه عروس هزارداماد است

ر: پيري و عشق و ديوانگي:

شاعر:

اي مطرب خوش آوا ، ساز و ترانه بنواز       ديوانه سر برقصم با پيري و شكستي

حافظ:

اي دل شباب رفت و نچيدي گلي زعيش          پيرانه سر بكن هنري ننگ و نام را

ز: او نيز همچون حافظ غلام رند خرابات است :

شاعر:

غلام رند خرابات خرقه پوشانم               نه شاه دانم و نه قيصر و افسر و اورنگ

حافظ:

ملامتم به خرابي مكن كه مرشد عشق          حوالتم به خرابات كرد روز نخست

ژ: مخالفت با مدعي و رقيب ، ‌در شعر وي نيز رقيب و مدعي عناصري منفي محسوب مي شود وشاعر با هردو سر عناد دارد؛ حتي اين دشمني با نفرين توأم مي گردد:

شاعر:

بر مدعي بگوئيد از ما كناره گيرد           كين بزمگه نسازد با ابلهي و پستي

ضرب تير خدنگ به چشم رقيب باد       در كوي يار ، دور ز اغيار مي روم

حافظ:

ز رقيب ديو سيرت به خداي خود پناهم         مگر آن شهاب ثاقب مددي دهد خدا را

س: در خواست از معشوق مبني بر بيرون آمدن از حجاب:

شاعر:

خلوت سراي عشق است اي نازنين برون آي     پشت حجاب تا كي؟ اي زندگي و هستي

حافظ:

 شيدا از آن شدم كه نگارم چوماه نو     ابرو نمود و جلوه گري كرد و رو ببست

ش: خطاب به ساقي :

شاعر:

بساط عيش مهياست ساقيا برخيز              قدح بگير و به حال آر ميگساران را

حافظ:

ساقيا برخيز در ده جام را              خاك بر سركن غم ايام را

ص: خطاب به مطرب :

شاعر:

بگو به مطرب خوشخوان ،‌سرود فجر بخوان        رسان به اوج فلك نغمه هزاران را

حافظ:

ساقي به نور باده بر افروز جام ما           مطرب بگو كه كار جهان شد به كام ما

ض: باليدن و فخر و نازش به شعر خويش:

شاعر :

قدر بهاي كلك تو اي مايه ي هنر             كمتر ز گنج و ثروت قارون نمي شود

حافظ:

غزل گفتي و دُر سفتي بيا و خوش بخوان حافظ          كه بر نظم نو افشاند قفلك عقد ثريا را

ط: تلميح به احسن القصص كه حافظ را با آن انسي عجيب است :

شاعر:

يعقوب وار گريم تا از درم درآيي           اي يوسف عزيزم ، رحمي به انتظاران

حافظ :

حافظ مكن انديشه كه آن يوسف مه روي / باز آيد و از كلبه احزان بدر آيي

همچنان كه ديده مي شود ، افكار و جهان بيني شاعر ،‌اقتباسي از افكار و جهان بيني حافظ است .

 

 

 

 



آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: